در کتاب آمده است: صبح به محضر رفت و طلاقنامه را امضا کرد. اینگرید روز قبل رفته بود. قراری که وکیلهای آنها گذاشته بودند. از محضر که بیرون آمد، غمزده بود. دانشکده نرفت. به فیروز، دوست و همکارش زنگی زد که پیش او برود، همراهش خاموش بود. تلفنِ خانهاش هم جواب نمیداد. پیشِ خواهرش، زری هم نمیخواست برود. چطور میتوانست به او بگوید که نازنین از او طلاق گرفته.